محل تبلیغات شما



جنگ پلیدی و دَدمنشی است و باید به آن پایان داد.

 

جنگ یک بازی مردانه است.و ماشین کشتار جنسیت دارد و آن هم مذکر است.

 

آن ها پشیزی به یک گدای چلاق خرج نمی کنند اما حاضرند ده برابرش را بدهند تا سرخپوستی مرده را تماشا کنند.


چرا ما همیشه اخبار آتش سوزی های وحشتناک و قتل های شوک آور را در رومه ها دنبال می کنیم؟و پاسخ می دهد به این دلیل که در وجود بشر عشق به شر و سنگدلی به اندازه ی عشق به ترحم طبیعی است.

 

ما حقیقتا نمی توانیم بفهمیم جنگ شبیه چیست.نمی توانیم تصور کنیم چقدر رعب آور و هراس انگیزاست.و چقدر در نهایت عادی به نظر میرسد.


چطور میتوانم شمس را برای کسانی توصیف کنم که نمی دانند او چه انسان خاصی است؟ چه کاری باید بکنم تا بفهمند برای دیدن شمس تبریزی لازم است با چشم مجنون نگاه کنند نه با چشمی که از قبل داوری خود را کرده است .

عشق در نظر کسی که عاشق نیست کلمه ای خشک و توخالی است، نیمی فریب و نیمی سفصطه، آنکه عاشق نیست عشق را نمیتواند درک کند، آنکه عاشق است نمی تواند وصف کند. بنابراین در جایی که کلمه ها توان ندارند عشق را مگر میتوان در قالب سخن گفت؟!

 

پ.ن:این کتاب از تاثیرگذارترین کتابایی بود ک تو چند سال اخیر خوندم.


حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن,اما نموذج آن دم به دم و لمحه به لمحه می رسد.اگر آدمی یی را شادی یی در دل می آید,جزای آن است که کسی را شاد کرده و اگر غمگین می شود ,کسی را غمگین کرده است.


در سرشت آدمی ,همه ی علم ها در اصل سرشته اند.که روح او مغیبات را بنماید,چنان که آب صافی,آن چه در تحت اوست از سنگ و سفال و غیره و آنچه بالای آن است,همه بنماید,عکس آن در گوهر آب این نهاد است.بی علاجی و تعلیمی,لیک چون آن آمیخته شد با خاک یا رنگ های دیگر آن خاصیت و آن دانش از او جدا شد و اورا فراموش شد,حق تعالی انبیا و اولیا را فرستاد همچون آب صافی بزرگ که هر آب حقیر را و تیره را که درو آید,از تیرگی و عارضی خود برهد.پس اورا یاد آید,چون خود را صاف بیند,بداند که اول من چنین صاف بوده ام به یقین,و بداند که آن رنگ ها و تیرگی ها عارضی بود.پس انبیا و اولیا مذکران باشند,او را از حالت پیشین,نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند.


عیسی علیه السلام بسیار خندیدی,یحیی علیه السلام بسیار گریستی,یحیی به عیسی گفت که :تو از مکرهای دقیقِ قوی ایمن شدی که چنین می خندی؟ عیسی گفت که :تو از عنایت ها و لطف های دقیقِ لطیفِ غریبِ حق قوی غافل شدی که چندینیی می گریی؟ولی ی از اولیای حق در این ماجرا حاضر بود ,از حق پرسید((از این دو که را مقام عالی تر است؟))جواب گفت که :((من آنجا ام که ظن بنده ی من است.به هر بنده مرا خیالی است و صورتی است.هرچه او مرا خیال کند,من آنجا باشم.))

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت آموزشی مدیریت